محمدامینمحمدامین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

محمدامین دنیای مامان و بابا

تولدت مبارک

محمدامین جونم تولدت مبارک   محمدامین جونم چون امسال تولدت همزمان با اول ماه رمضان بود به خاطر همین تولدت رو شب خونه ی مامان من در مراغه گرفتیم و خیلی ساده برگزار کردیم امیدوارم سال های بعد جبران کنم امیدوارم همیشه شاد شاد باشی گلکم. محمدامین جونم اینم کادوی من و بابایی به همراه یه حساب بانکی برای توست . ...
11 تير 1393

عکس های گل پسرم با دوست هاش

امین جونم رفته بودیم بیرون این بلوز و کلاه رو برات خریدیم .مامانی قربونت بشه خیلی هم بهت میاد این پسر کوچولو اسمش امیر علی هستش اینم دوست جون پسرم که اسمش عطاست و با همدیگه رفته بودیم بند. این عکس رو هم وقتی رفته بودیم خونه ی خاله ازتون گرفتم اخه تولد داداش عرفان بود این عکسات رو هم وقتی رفته بودیم مراغه تو حیاط خونه ی خاله زهره ازتون گرفتم. اینجا هم با خانواده ی دوست بابا جون رفته بودیم مهاباد .اینم عکسات که تو پارک ازتون گرفتم   ...
11 خرداد 1393
1576 12 12 ادامه مطلب

عزیزم روزت مبارک

  سرسبزترین بهار تقدیم تو باد                             آواز خوش هزار تقدیم تو باد گویند که لحظه ایست روییدن عشق                   آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد   همسرعزیزم روزت مبارک       ...
27 ارديبهشت 1393

سیزده بدر

سلام به همه ی دوستای گلم. امسال بعد از برگشتن از مسافرت چهار روز خونه بودیم بعد رفتیم مراغه .11 فروردین مراغه بودیم قرار بود امسال با خانواده ی همسرم بریم سیزده بدر و رفتیم روستا خونه ی پدر بزرگ همسرم ناهار رو اونجا بودیم این دختر خانوم خوشگل هم دختر عمه ی امین ریحانه هستش که از تبریز اومده بودند ما بعد اینکه ناهار خوردیم به سمت باغ بابام اینا حرکت کردیم و بعد از ظهر رو با اونا بودیم اینم الهه خانوم گل دختر دایی محمد امین اینم از سیزده بدر ما .روز جمعه هم برگشتیم خونه ی خودمون.   ...
17 فروردين 1393

عید 93 محمدامین

سلام دوست های خوبم قرار نبود سال تحویل رو خونه ی خودمون باشیم ولی من خیلی دوست داشتم سفره ی هفت سین درست کنم واسه همین هم قبل رفتن به مراغه یه روز قبل از چهارشنبه سوری سفر مون رو درست کردم اینم عکسامون و امینم کنار سفره هفت سین محمد امین جونم قرار بود ما چهارشنبه سوری رو خونه ی خودمون باشیم چون بابایی شیفت شب بود و ما هم به خاطر بابایی نرفتیم مراغه اما ظهر بود که بابایی زنگ زد و گفت که آماده بشین بیام و بریم مراغه.چون به خاطر ما شیفت خودشو با یکی از دوستاش عوض کرده بود.عصر راه افتادیم و ساعت 8 شب بود که رسیدیم مراغه همه خونه ی خاله فریبا بودند ما هم رفتیم و همه رو سوپرایز کردیم چون فکر نمی کر...
16 فروردين 1393

اسفند ماه امین

سلام  محمد امین جونم برات از روزهایی که گذشت می نویسم .از روز یکم اسفند ماه که تولد الینا جون بود ما همه مراغه بودیم رفته بودیم جشن تولد الینا جون.عصر بعد از تموم شدن مراسم آقا و آنا جون به همراه خاله زهره و رضوانه جون به همراه ما باهم برگشتیم خونه ما .چون آقاجون و آناجون هردو وقت دکتر داشتند اومده بودند برن دکتر.اون روزها همش مشغول کارهای دکتر آقاجون بودیم چون قرار بود روز 12 اسفند اقاجون رو عمل کنند,خاله زهره اینا هم حدود یه هفته مهمون ما بودندو تو با رضوانه جون با هم کلی بازی کردین و خوش گذروندین. اینجا هم همش می خواستی که برونیمتون . روز جمعه 7 اسفند خاله اینا برگشتند خونشون و چند روز بعد...
16 فروردين 1393